پنجِ وارونه چه معنی دارد؟“
خواهر کوچکم از من پرسید.
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرتزده گفت:
”روی دیوار و درختان دیدم.“
بازهم خندیدم.
گفت: ”دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه
پنجِ وارونه به مینو میداد.“
آنقدَر خنده بَرَم داشت
که طفلک ترسید.
بغلش کردم و
بوسیدم و
با خود گفتم:
”بعدها وقتی باریدنِ بیوقفهی درد سقفِ کوتاهِ دلت را خم کرد بیگمان میفهمی پنجِ وارونه چه معنی دارد.“ رفت و سیبی آورد نصف کردیم. دمی خیره بر آن نیمه به نجوا میگفت: ”نکند یعنی … یعنی … همین نیمهی سیب!؟“ تنِ آن نیمه، تبِ خواهش بود. گاز زد. خندهی لبهای خدا را چیدم. خیره بر نیمهی گندیدهی خود خندیدم…...
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |